دو قصه کودکانه امام جعفر صادق (ع)
امام جعفر صادق (ع) ششمین امام ما شیعیان است. ایشان فرزند امام محمد باقر علیه السلام و پدر بزرگوار امام موسی کاظم علیه السلام هستند. امام صادق علیه السلام در علم و معرفت بی نظیر بودند و در طول زندگی با ارزش خود، شاگردان زیادی را تربیت کردند. ایشان در های بسیاری از علم و خدا پرستی را به روی مسلمانان باز کردند که اگر نبودند هرگز این اتفاق نمی افتاد.
بچه های خوب و دوست داشتنی، ائمه اطهار مانند گنجینه ای ارزشمند بودند که مردم زمان آن ها به طور شایسته قدر آن امامان را نمی دانستند. چه خوب است با خواندن داستان هایی از امامان معصوم بهتر با آن ها آشنا شوید. در این مطلب دو داستان جالب از امام صادق (ع) را روایت می کنیم.
کشتی در دریای سفید و شیرین
این مطلب را جناب ابو جعفر طبری از داوود رقی نقل قول کرده است. یک روز به شهر مدینه رفتم منزل امام صادق را یافتم و به منزل ایشان رفتم. از امام اجازه حضور خواستم و امام به من اجازه حضور دادند. من به ایشان سلام کردم و در حالی که گریه می کردم در مقابل آن حضرت نشستم. امام صادق علیه السلام فرمود: ای برادر چرا گریه می کنی؟
رو به امام صادق علیه السلام کردم و گفتم: ای فرزند رسول خدا عدهای از مردم به ما نیش و کنایه می زنند و به ما می گویند شما شیعیان علی هیچ برتری و تفاوتی با ما ندارید و شما با سایرین یکسان هستید. امام صادق علیه السلام فرمودند: آن مردمی که به شما چنین می گویند بسیار دروغ گو هستند و خود را از رحمت خداوند محروم کرده اند.
کمی بعد از آن امام صادق علیه السلام از جای خود بلند شدند و پای خود را بر روی زمین می سابیدند و می گفتند: با قدرت خداوند متعال و بزرگ ایجاد شو. من بسیار از این رفتار امام متعجب بودم و نمی دانستم چه اتفاقی قرار است رخ بدهد. ناگهان یک کشتی سرخ رنگ که در وسط آن مرواریدی سفید رنگ و بسیار زیبا وجود داشت به وجود آمد، آن کشتی پرچمی به رنگ سبز داشت که بر روی آن نوشته شده بود لا اله الا الله، محمد رسول الله، علی ولی الله، یقتل القائم الاعداء و یبعث المومنون، ینصره الله یعنی؛ نیست خدایی جز خداوند یکتا، محمد صلی الله علیه و آله و سلم پیامبر خداوند و حضرت علی علیه السلام ولی خدا است. حضرت قائم دشمنان را نابود می کند و آن ها را به هلاکت می رساند، خداوند یکتا با ملائکه خود او را یاری خواهد کرد.
در همین حال ناگهان چشم من به چهار عدد صندلی افتاد که درون کشتی قرار داشتند و از جواهرات بسیار زیبایی ساخته شده بودند. امام صادق علیه السلام خودشان بر روی یکی از این صندلی ها نشستند و خطاب به دو پسر خود امام موسی کاظم و اسماعیل فرمودند: شما نیز بنشینید. پس از آن رو به من کرد و فرمود: تو هم بر روی این صندلی بنشین.
بعد از این که بر روی صندلی ها نشستیم، امام فرمودند: ای کشتی به فرمان خداوند بزرگ و متعال حرکت کن. پس کشتی به فرمان خداوند بزرگ و یکتا شروع به حرکت کردن کرد. کشتی ما بر روی دریای سفید رنگی که سفیدی آن از شیر بیشتر بود و طعم آن هم از عسل شیرین تر بود حرکت می کرد. رفتیم تا رسیدیم به کوه هایی که تمامی آن از جواهر و مروارید های با ارزش بود.
پس از آن جزیره ای را دیدیم که در وسط آن گنبد های سفید رنگ بسیار زیبایی وجود داشت و در آنجا ملائکه زیادی اجتماع کرده بودند. زمانی که به آن ملائکه نزدیک شدیم، آن ها گفتند: فرزند رسول خدا به این جا خوش آمدی. امام صادق علیه السلام فرمودند: این گنبد ها برای آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم است هر زمانی که هر کدام از آنها رحلت کند وارد یکی از این گنبد ها خواهد شد و در آن می ماند تا روزی که خداوند مشخص کرده است.
همان طور که خداوند فرموده است: شما اهل بیت را برای رسالت بار دیگر به دنیا باز خواهیم گرداند. امام صادق علیه السلام دست مبارک خود را داخل آب دریا کرد و از آن مقداری مروارید و یاقوت بسیار ارزشمند بیرون آورد و خطاب به من گفت: ای داوود اگر طالب دنیا هستی و به آن علاقه داری این ها را بگیر؟
من گفتم: نه فدایت بشم من به دنیا و مال دنیایی علاقه ای ندارم.
وقتی این را گفتم امام صادق علیه السلام آن ها را به داخل دریا ریخت و از کف دریا مقدار شن و ماسه بیرون آورد، همه ما آن ها را بو کردیم بوی بسیار خوشی داشت که از بوی مشت بسیار خوشبو تر بود. کمی بعد امام صادق فرمودند: حالا بلند شوید تا به امیرالمومنین علی علیه السلام، حسن، حسین، علی بن الحسین و محمد باقر(ع) سلامی عرض کنیم.
پس به خواسته امام صادق از جا بلند شدیم و به سمت گنبد ها حرکت کردیم. به گنبدی رسیدیم و حضرت پرده ای را که آویزان بود بالا زدند، پس امیرالمومنین را آن جا دیدیم و بر ایشان سلام کردیم. پس از آن وارد گنبد دیگری شدیم و امام حسن علیه السلام را مشاهده کردیم و همین طور در گنبد های دیگر امام حسین علیه السلام و بقیه امام ها تا امام محمد باقر علیه السلام را دیدیم و بر ایشان سلام کردیم.
امام صادق علیه السلام فرمودند: به سمت راست جزیره نگاه کنید. زمانی که چشم های خود را به سمت راست جزیره دوختیم چندین گنبد دیگر را دیدیم که پرده نداشتند. من رو کردم به امام صادق علیه السلام و پرسیدم: چرا این گنبد ها برخلاف گنبد های قبلی پرده ندارد؟
امام فرمودند: این گنبد برای من و امامان بعد از من است. بعد از آن در وسط جزیره یک گنبد بسیار بلند که تختی در میان آن بود را مشاهده کردیم. امام صادق علیه السلام فرمودند: این گنبد مخصوص قائم آل محمد، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است. امام خطاب به ما گفتند: اکنون زمان بازگشت فرارسیده است پس دوباره در همان کشی نشستیم و کشتی به فرمان خداوند متعال ما را به همان محل قبلی بازگرداند.
بچه های خوب و عزیزم، شاید درک این موضوع برای شما عجیب باشد اما خداوند متعال به تمامی پیامبران و امامان قدرتی عنایت کرده است که بتوانند معجزات خداوند را به سایر انسان ها نشان بدهند. چه خوب است که بدانید تمامی امامان معصوم ما به دلیل نزدیکی بسیار زیاد با خداوند، عبادت فراوان و دوری از گناه به این مقام رسیده بودند. شما هم اگر می خواهید در زندگی موفق باشید و بهشت را جایگاه ابدی خودتان قرار دهید باید در انجام کارهای خوب و دوری از کارهای بد کوشا باشید.
با خرید حداقل 3 میلیون تومان از مزایای خرید با قیمت عمده بهره مند شوید.
خرید عمده سیسمونی نوزاد
خرید عمده جغد نشکن اسپادان
در کنار هر نفر یک عدد نان
معلی بن خنیس که یکی از یاران امام صادق علیه السلام و یکی از راویان حدیث است، این حکایت را روایت می کند در یکی از شبهای تاریک و بسیار بارانی امام صادق علیه السلام از خانه خود خارج شدند و به سمت محله بنی ساعده حرکت کردند. من نیز به دنبال ایشان روانه شدم در بین راه چیزی از لباس آن حضرت به زمین افتاد. امام صادق علیه السلام فرمودند: خداوند بزرگ آن را به ما بازگردان. من جلو رفتم و به امام صادق علیه السلام سلام کردم.
امام بعد از جواب سلام فرمود: معلی هستی؟
عرض کردم: بله به قربانت بشوم.
امام فرمودند: بر روی زمین نگاه کن اگر چیزی را یافتی آن را به من بده.
کمی روی زمین گشتم تا در آن تاریکی زنبیلی را یافتم که داخل آن مقداری نان بود. گفتم: اجازه بدهید آن را من برای شما تا آن جا بیاورم.
امام صادق علیه السلام فرمود: من خودم آن را حمل می کنم اما اگر می خواهی می توانی من را همراهی بکنی. معلی گفته است امام صادق علیه السلام را همراهی کردم تا زمانی که به بنی ساعده رسیدیم. در آن جا تعدادی فرد را دیدیم که خوابیده بودند. امام صادق علیه السلام در کنار هر کدام از این افراد که خوابیده بودند یک قرص نان می گذاشتند، یعنی برای هر نفر یک قرص نان می گذاشتند و بعد از این که در کنار آخرین نفر قرص نانی گذاشتند با هم برگشتیم.
در راه برگشت از روی کنجکاوی پرسیدم: ای فرزند رسول خدا آن ها که خواب بودند و شما را نشناختند، چرا این موقع از شب و در این تاریکی در کنار هر کدام از آن ها یک قرص نان گذاشتید؟
امام فرمود: من نمیخواستم که آن ها متوجه بشوند و من را بشناسند، اگر می خواستم آن ها من را بشناسند باید برایشان نمک هم میآوردم. خداوند متعال برای ثبت اعمال نیک ملائکه و فرشته هایی را قرار داده است. البته جز در امور صدقه که خداوند مستقیم خودش آن را ثبت می کند، سایر کار های نیک را فرشتگان الهی به ثبت می رسانند. پس نیازی نیست که در هنگام انجام کار های نیک هیچ انسانی تو را بشناسد، خداوند متعال است که بر همه امور آگاه است و تو را می بیند.
بله بچه های خوب و نازنینم، امیدوارم از این داستان درس بگیرید و برای انجام کارهای خیر و نیک پیش قدم باشید. این را بدانید برای انجام کارهای نیک نیاز به تشویق دیگران ندارید و خداوند متعال است که با دیدن کارهای نیک و خوب به شما پاداش خواهد داد.