دو قصه کودکانه از امام محمد باقر (ع)
می دانیم که قصه گفتن برای کودکان باعث افزایش یادگیری آن ها می شود. قصه گفتن تا جایی مهم و با اهمیت تلقی می شود که از طریق آن رفتار های ناپسند و زشت بچه ها را برطرف می کنند. در میان تمامی قصه ها، قصه امامان معصوم و پیامبران برای کودکان بسیار پربار و سرشار از پند است. زندگی ائمه سرشار از عبادت خداوند، فضیلت های اخلاقی و مبازره بر علیه ظلم و ستم تخت نشینان است.
اگر به دنبال قصه هایی مناسب و پر محتوا برای فرزند خود می گردید و سعی در بهبود رفتار و اخلاق او هستید، از قصه ی زندگی امامان معصوم غافل نشوید. در این مطلب زندگی امام محمد باقر و ماجرای شهادت ایشان را برای شما روایت می کنیم. ما را همراهی کنید.
قصه شهادت امام محمد باقر (ع)
بچه های خوب و دوست داشتنی ما مسلمانان دوازده امام معصوم داریم همه بچه ها باید با این امامان، زندگی و شهادت آن ها آشنا بشوند تا بتوانند در زندگی از آن ها الگو بگیرند. یکی از این امامان معصوم امام محمد باقر علیه السلام است، این امام بزرگوار فرزند امام سجاد (ع) و فاطمه یکی از دختران امام حسن علیه السلام است. امام محمد باقر در اخلاق، مهربانی و فضیلت های اخلاقی بی مانند بود. بیایید از اول شروع کنیم، خداوند بزرگ برای هدایت ما انسان ها پیامبران بسیاری را فرستاده است که یکی از این پیامبران که آخرین پیامبر خداوند هم بوده است حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم است.
حضرت محمد تنها یک دختر به نام فاطمه داشته اند و مردم نادانی که در زمان پیامبر می زیسته اند به این دلیل که پیامبر فرزند پسری نداشت ایشان را بدون دنباله می نامیدند، اما حضرت محمد که یک دانه دختر خود را بسیار دوست داشت هرگز به این حرفها التفات و توجهی نمی کرد. حضرت زهرا سلام الله علیها با حضرت علی علیه السلام ازدواج نمود و فرزندانی را که همه از بندگان خوب و معصوم خداوند بودند به دنیا آورد.
بنابراین نسل حضرت محمد از طرف دختر ایشان یعنی حضرت فاطمه گسترش پیدا کرد امام حسن و امام حسین از فرزندان حضرت فاطمه بودند. بچه های خوبم حتما نام امام حسین علیه السلام را شنیده اید و با داستان شهادت ایشان آشنا هستید. امام حسین علیه السلام فرزند پسری به نام امام سجاد داشتند. چهارمین امام ما شیعیان امام سجاد نام دارد که در زمان واقعه عاشورا در بستر بیماری بودند و توانایی شرکت در جنگ را نداشتند. پسر امام سجاد که امام محمد باقر نام دارد در زمان واقعه کربلا تنها چهار سال سن داشت.
بعد از امام سجاد علیه السلام فرزند ایشان امام محمد باقر به امامت مسلمانان رسید. امام باقر مثل تمامی امامان بسیار خوش اخلاق و مهربان بود. این امام مهربان در تمام مدت امامت خود تلاش می کرد تا در هایی از علم و معرفت را به روی شیعیان باز بکند. امام پنجم ما امام محمد باقر به مانند اجداد خودشان بسیار یتیم نواز بودند و همواره به کودکان یتیم کمک میکردند.
بچه های عزیزم در زمان امام محمد باقر انسان های بد ذات و بدجنسی حکومت می کردند، آن ها مردم را اذیت می کردند و تنها به فکر منافع خودشان بودند. یکی از این حاکمان بد ذات هشام بن عبد الملک بوده است. هشام بن عبد الملک از این موضوع که مردم تمامی سوالات و مسائل خود را از امام محمد باقر میپرسیدند و ایشان را بسیار دوست داشتند بسیار غمگین بود. این موضوع آتش خشم و حسادت را در دل او برافروخته بود. تا جایی که این مرد پلید با خود فکر می کرد زمانی که مردم امام محمد باقر را بسیار دوست دارند و سوالات خود را از او می پرسند قطعا او را فردی بسیار عالم و آگاه می داند، پس این احتمال وجود دارد که روزی من را از تخت پادشاهی پایین بکشند و امام محمد باقر را به تخت بنشانند بنابراین باید برای این موضوع به فکر راه حلی باشم.
هشام بن عبد الملک که نمی خواست مردم نسبت به او کینه به دل بگیرند تصمیم گرفت خودش امام را به شهادت نرساند. او فردی به نام ابراهیم بن ولید بن عبد الملک بن مروان را مامور به شهادت رساندن امام محمد باقر علیه السلام قرار داد. این شخص که یکی از دشمنان سرسخت خاندان و اهل بیت پیامبر گرامی اسلام بود، زهری را آماده کرد و آن را به یکی از افرادی که با خاندان حضرت علی علیه السلام ارتباط داشت سپرد تا به وسیله آن امام محمد باقر را به شهادت برساند. در نهایت این انسان های جاهل کار خود را کردند و امام مهربان قصه ما در روز هفتم از ماه ذو الحجه در سال ۱۱۴ هجری قمری به شهادت رسید.
پیکر مطهر ایشان در قبرستان بقیع در کنار پدرشان امام سجاد علیه السلام دفن شده است. بچه های خوبم! از شما می خواهم مانند امام محمد باقر در اخلاق خوب و کمک به دیگران کوشا باشید و هیچگاه از آموختن علم غافل نشوید.
با خرید حداقل 3 میلیون تومان از مزایای خرید با قیمت عمده بهره مند شوید.
قصه مرد غریبه
در زمانهای بسیار دور یکی از امامان معصوم و مهربان ما زندگی می کردند. این امام کسی نبود جز امام پنجم ما شیعیان، امام محمد باقر علیه السلام بسیار مهربان و با تقوا بود. روزی روزگاری در همان زمان های گذشته مردی غریبه که از راه بسیار دوری آمده بود به مکانی رسید، مدام به اطراف نگاه میکرد تا بتواند جایی را برای استراحت پیدا بکند. مسجدی را در آن مکان دید از شتر خود پیاده شد به طرف مسجد حرکت کرد.
وارد مسجد شد و در را بست. مسجد بسیار خلوت بود و تنها سه چهار نفر در مسجد به نماز ایستاده بودند. مرد غریبه در کنار یکی از افرادی که در مسجد به نماز ایستاده بود قرار گرفت. آرامش دلنشین و بسیار قشنگی در مسجد حاکم بود. مرد غریبه این آرامش را که بسیار لذت بخش بود با عطر و رایحه بسیار خوشایندی که در فضا پخش شده بود به خوبی حس می کرد.
از کنار یکی از پنجره های مسجد صدای بق بقوی کبوتران می آمد. مرد بعد از پایان نمازش نگاهی به اطراف انداخت. کمی دور تر از خود کودکی را دید که به همراه پدر خود مشغول نماز خواندن است. کودک هر کاری را که پدرش انجام میداد، عیناً انجام می داد. با خودش فکر کرد احتمالاً این پدر و کودک بعد از او وارد مسجد شدند چون در زمان ورود به مسجد آن ها را ندیده بود.
در همین افکار بود که ناگهان چشمش به مردی افتاد که در کنارش به نماز ایستاده بود، آن مرد چهره بسیار زیبا و مهربانی داشت و بوی عطر و رایحه خوشی که در حین نماز آن را احساس می کرد از همین مرد می آمد. آن مرد بوی بسیار خوشی می داد بویی مانند عطر سیب!
مرد خوش چهره که بوی بسیار خوبی می داد آهسته و زیر لب مشغول دعا کردن بود. مرد غریبه هم دست های خود را رو به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا ما را به راه راست هدایت فرما. خداوندا ما تنها تو را می پرستیم و تنها از تو طلب کمک و یاری داریم. ای خدای بزرگ ما را از تمامی مردمان بی نیاز کن.
مرد خوش چهره از جای خود بلند شد و می خواست از مسجد بیرون برود، اما قبل از اینکه برود روی خود را به مرد غریبه کرد و به او خیره شد. مرد غریبه هم بی اختیار به چهره زیبای او نگاه می کرد. مرد زیبا با مهربانی لبخندی زد و به آن مرد غریبه سلام نمود و گفت: ای برادر هرگز اینطور نگو! بگو خداوندا ما را از مردمان بد بی نیاز فرما زیرا مومن هیچگاه از برادر مومن خود بینیاز نمی شود. آن مرد خوش بو خداحافظی کرد وبعد از مسجد خارج شد. مرد غریبه تا آخرین لحظه او را تماشا می کرد و زیر لب می گفت: چه مرد نورانی و دانایی بود! چه کلام زیبا و دلنشینی داشت، نمی دانم او کیست اما هر کسی که هست حتماً دانشمند است زیرا تنها انسان های بزرگ و دانشمند می توانند به این زیبایی حرف بزنند. مرد غریبه از یکی از افراد حاضر در مسجد پرسید: ببخشید آقا این مرد که از مسجد خارج شد چه کسی بود؟ این فرد جواب داد: چطور این شخص را نشناخته ای! او امام ما شیعیان است، امام محمد باقر. مرد غریبه با تعجب و شرمساری گفت: راست میگویی؟ ای کاش کمی زودتر او را شناخته بودم.
درست است بچه های خوب و نازنینم! رفتار و کردار خوب همیشه ستودنی و قابل احترام است. امام محمد باقر علیه السلام که متوجه خطای مرد در هنگام دعا شدند، با مهربانی و چهره ای بشاش او را از اشتباه خود مطلع کردند. آن مرد نه تنها از امام ناراحت نشد بلکه مجذوب وقار و کلام ایشان شد. انسان های بزرگ و دانا همیشه با لحن مناسب و لبخند به لب خطا های دیگران را متذکر می شوند.
چه خوب است که شما بچه های عزیز و قشنگ هم امامان بزرگوار را الگوی خود قرار بدهید. در زمان مشکلات و ناراحتی ها از خداوند بزرگ طلب صبر و تقوا کنید و همیشه با دیگران مهربان باشید.