قصه کودکانه عمو نوروز و ننه سرما زیبا و خواندنی

قصه عمو نوروز و ننه سرما

فهرست قصه کودکانه عمو نوروز و ننه سرما زیبا و خواندنی

فهرست قصه عمو نوروز

ویدیو قصه عمو نوروز و ننه سرما

با خرید حداقل 3 میلیون تومان از مزایای خرید با قیمت عمده بهره مند شوید.

قصه صوتی عمو نوروز 

 

قصه عمو نوروز

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکی نبود.
یک پیرمرد و پیرزن وجود داشتند به نام های عمو نوروز و ننه سرما عمو نوروز با خود بهار را برای مردم به ارمغان می آورد و ننه سرما هم زمستان را باخود به شهر می آورد ننه سرما و عمو نوروز از سال های خیلی دور عاشق و دلباخته همدیگر بودند سال ها می گذشت و این دو نفر نمی توانستند همدیگر را ببینند و با هم گفتگو کنند زیرا با رسیدن بهار ننه سرما باید کوله بارش را می بست و به خواب زمستانی می رفت و این موضوع همیشه روز اول بهار وقتی عمو نوروز می آمد اتفاق می افتاد.
یک سال ننه سرمای قصه ما تصمیم گرفت هر طور که شده نخوابد و بیدار بماند و عمو نوروز را ملاقات کند
بیرون شهر قصه ما یک خانه بسیار زیبا با یک حوض و یک باغچه کوچک قرار داشت که ننه سرما در آن خانه زندگی می کرد خونه ننه سرما بسیار زیبا و سرسبز بود توی باغچه اش پر از درخت و گل و میوه های رنگارنگ وجود داشت توی حوضش ماهی های قرمز کوچولو با هم بازی میکردن و حیاطش همیشه تمیز و مرتب بود.
هر سال روز اول بهار که میشد ننه سرمای قصه ما زودتر از همیشه بیدار میشد و میرفت توی حیاط و توی حوض کوچک وضو می گرفت و نماز می خواند بعد از اینکه نمازش تمام میشد خانه را آب و جارو می کرد قالیچه های زیبا و خوشرنگ و نگارش را در ایوان خانه پهن می کرد بعد به سراغ باغچه کوچکش می رفت و به تمام گلها و درختان باغچه اش آب می داد.
بعد سراغ گل های شمعدانی دور حوض میرفت و آنها را آبیاری می کرد سپس فواره زیبای حوض را روشن می کرد آب زلال به آرامی از فواره روی حوض می ریخت و تصویر گلها و ماهی ها در آب به زیبایی هرچه تمام تر منعکس می شوند.
سپس پیرزن بعد از تمام کردن کارهای داخل حیاط وارد خانه های زیبایش می شد و آینه قدیمی نقره ای زیبایش را از روی طاقچه اتاق در می آورد و روبه رویش می نشست و به شانه زدن موهای حنایی اش می پرداخت بعد از شانه زدن موهایش آن ها را می بافت و چشمهای زیبایش را که مانند شب سیاه بودند سرمه می کشید بعد لپ هایش را گلی می کرد سپس روسری زیبای گل گلی زرد رنگش را به سر می کرد و کمی گلاب به موهایش می زد و پیراهن زیبایش را با نیم تنه زری می پوشید.
برای خوشبو شدن خانه عود روشن میکرد و منقل کوچکش را پر از آتش می کرد و کیسه کوچک مخمل قرمز رنگ اسفند را کنارش می گذاشت تا با آمدن عمو نوروز در میان ظرف بلور مانند قلیان چند برگ گل همیشه بهار می انداخت و هفت سین زیبایش را روبه روی آینه نقره ایش میچید سپس ظرفهای بلورینش را می آورد و و داخل آنها را شیرینی و آجیل و نقل و نبات پر می کرد و کنار هفت سین زیبایش می گذاشت.
پس از اتمام کارهایش روی قالیچه می نشست و منتظر آمدن عمو نوروز میشد در این هنگام عمو نوروز داستان ما از با بقچه رنگی اش از پشت کوهای سر به فلک کشیده بیرون می آمد و با خود بهار را به ارمغان می آورد.
عمو نوروز قصه ما به همه شهر ها سر می زند و با خودش سبزه و گل و بهار را به همه هدیه می داد هر جایی که عمو نوروز پا می گذاشت سرسبز میشد یخ آبها و دریاچه ها باز می شد و درختان شکوفه می دادند گل ها و سبزه ها سر از خاک در می آوردند و عمو نوروز با دیدن مردم بقچه اش را باز می کرد و به آنها بهار و گل و سرسبزی هدیه میداد و سپس بر در تک تک خانه های شهر می رفت و بهار را به خانه هایشان می برد.
عمو نوروز همینطور که داشت در کوچه ها قدم و میزد و بهار را هدیه می آورد به خانه ای رسید و درب آن را به صدا درآورد اما هیچ صدایی نشنید و هیچ کس در را به رویش باز نکرد سپس عمو نوروز دوباره و دوباره هم در زد اما باز هم جوابی نشنید عمو نوروز برای بار آخر بسیار محکم تر از قبل در را کوبید و گفت من عمو نوروز هستم و برای بهار را هدیه آورده ام در این این هنگام پیرزنی غمگین در را باز کرد عمو نوروز رو به پیرزن کرد و گفت خاله پیرزن کجا بودی چرا در را باز نمی کردی من برایت بهار و سبزه و گل آورده ام پیرزن که بسیار ناراحت بود گفت بهار و سبزه و گل به چه درد من میخورد عمو نوروز پرسید چه اتفاقی افتاده است چرا انقدر ناراحتی پیرزن گفت بهار به چه درد من میخورد وقتی هیچ چیزی ندارم که به نوه هایم عیدی دهم عید نوروز و بهار به چه کارم می آید.
عمو نوروز با شنیدن حرف های خاله پیرزن بسیار ناراحت شد اما گفت اینکه نگرانی نداره و دستش را توی بقچه اش فرو برد و مقدار زیادی کشمش و نخود و شکلات و گردو و پسته به همراه سکه های طلا در آورد و در دست خاله پیرزن ریخت پیرزن با دیدن همه اینها خیلی خوشحال شد و از عمو نوروز تشکر کرد و گفت که من هم بهار می خواهم خواهش میکنم بهار و سرسبزی را به خانه من هم بیاورد عمو نوروز هم با لبخند و شادی خانه خاله پیرزن را پر از سرسبزی گل و شکوفه کرد و به سراغ خانه بعدی رفت.
عمو نوروز همینطور قدم زنان عبور کرد تا به خانه بعدی رسید و در زد اما جوابی نشنید پس سعی مرد دوباره در بزند اما باز هم جوابی نشنید بعد از اینکه بار سوم محکم تر در زد در نهاین زنی ناراحت در را برایش باز کرد عمو نوروز با خوشحالی گفت سلام خواهر عمو نوروز هستم برایتان بهار و سرسبزی و گل هدیه آورده ام آن زن با ناراحتی جواب کدام بهار کدام عید نوروز من بهار را نمیخواهم عمو نوروز پرسید چرا نمی خواهی چه چیزی باعث ناراحتی ات شده است به من بگو زن گفت چه عید و بهاری وقتی بچه های من لباس نو ندارند که بپوشند چه عیدی ،چه بهاری ،چه خوشحالی ای من هم پولی ندارم که برای آنها لباس نو بخرم بچه هایم بسیار ناراحت هستند و من هم نمیدانم که باید چکار کنم عمو نوروز با حرف های زن به فکر فرو رفت و بعد با خوشحالی گفت اینکه غصه ندارد من به بچه هایت لباس های نو مانند بهار میدهم سپس دستش را وارد بقچه کرد و از درون آن لباس هایی زیبا در آوردو به آن زن داد زن با دیدن آن لباس های رنگارنگ بسیار خوشحال شد و از عمو نوروز تشکر کرد.
سپس عمو نوروز حیاط خانه اش را پر از گل و شکوفه کرد و با شادمانی از او و بچه هایش خداحافظی کرد و راهی رفتن به خانه های دیگر شد.
عمو نوروز داستان ما همینطور رفت و رفت تا به خانه جدیدی رسید و در خانه را به صدا درآورد اما کسی جواب نداد پس دوباره محکم تر در زد و گفت من عمو نوروز هستم در را باز کنید بهار را برایتان هدیه آورده ام بعد از مدتی در خانه باز شد و پیرمردی آمد بیرون عمو نوروز رو به پیرمرد کرد و گفت سلام من عمو نوروز هستم برایتان و بهار و سرسبزی هدیه آورده ام پیرمرد گفت چه بهاری که بهاری نداریم عمو نوروز گفت پدر بزرگ عزیز چه اتفاقی افتاده است چرا ناراحت هستید پیرمرد گفت وقتی از همین اول سال برای تامین زندگی تان محتاج دیگران شدیم دیگر بهار به چه کارمان می آید عمو نوروز چه شده است به من بگویید شاید بتوانم کمکی بکنم پیرمرد گفت ما یک گاو داریم که با استفاده از این گاو مخارج زندگیمان را می گذرانیم اما متاسفانه گاو ما به تازگی مریض شده و من نمیدانم باید چه کار کنم بدون اون گاو زندگی ما به سختی خواهد گذشت عمو نوروز پیرمرد را دلداری داد و گفت نگران نباش گاوت را به من نشان شاید بتوانم کمکی کنم پیرمرد جلوتر رفت تا با گاو رسید و رو به عمو نوروز کرد و گفت این گاو ماست که ندتی است مریض است عمو نوروز نگاهی به گاوی مه به آرامی گوشه طویله نشسته بود نگاهی انداخت و سپس دست خود را داخل بقچه اش کرد و یک مقدار زیادی علوفه تازه بیرون آورد و به گاو پیرمرد داد تا خورد گاو تا علوفه ها را خورد خوب شد و بلند و شد یک ما بلند کشید پیرمرد با دیدن گاو خود که انگار دیگر مریض نیست و کاملا خوب شده بسیار شاد و عمو نوروز را در بغل گرفت و از او تشکر کرد و گفت عمو نوروز عزیز بسیار ازتو ممنونم که گاو مریض من را خوب کردی حالا ماهم امسال بهار را جشن میگیریم و از آمدن بهار خوشحال هستیم عمو نوروز با شنیدن این خرف ها خوشحال شد و بهار را برای خانه ی پیرمرد نیز به ارمغان آورد و سپس به خانه های دیگر سر زد.
عمو نوروز رفت تا به خانی ای دیگر رسید و در زد اما جوابی نشنید پس دوباره در زد تا اینکه پسر کوچک در خانه را باز کرد عمو نوروز گفت سلام پسرم من عمو نوروز هستم و بهار را برایتان هدیه آورده ام اما پسر کوچک اصلا خوشحال نشد عمو نوروز گفت پسرم چرا خوشحال نمی شوی گفتم بهار را برایت هدیه آورده ام پسرک گفت چه خوشحالی ای من و مادر و خواهرم مدتی است که دیگر چیزی خوشحالمان نمیکند بهار به چه دردمان میخورد وقتی پدرمان هنوز نیامده عمو نوروز گفت مگر پدرتان کجاست پسرک گفت پدرمان خیلی وقت است که به سفر دوری رفته است اما هنوز برنگشته است ما بسیار ناراحت هستیم و دوست داریم که آمدن بهار را در او جشن بگیریم عمو نوروز گفت اینکه اشکالی ندارد من پدرتان را پیدا میکنم و او را پیشتان می آورم و سپس به باد بهاری فرمان داد تا او را به اطراف ببرد تا پدر پسرک را پیدا کند سپس عمو نوروز به همراه باد بهاری به جاهای مختلف سر زد تا بالاخره تند است پدر پسر را پیدا کند و او را با خود به خانه پسرک و مادرش برد.
پسرک و مادر و خواهرش با دیدن پدرشان بسیار خوشحال شدند و همدیگر را در آغوش گرفتند و از عمو نوروز تشکر کردند عمو نوروز هم بعد از هدیه دادن به آنها راهی خانه های دیگر شد و بعد از سپری کردن خانه های دیگر به خانه ننه سرما رسید و در زد اما دید ننه سرما جواب نمی دهد پس دوباره در زد اما باز هم جوابی نشید پس به ناچار وارد خانه شد دید حیاط آب و جا رو و تمییز شده است ماهی ها در حوض در حال بازی و بازیگوشی هستند پس دستی به حیاط کشبد و درختان و گل های حیاط ننه سرما را پر از سرسبزی و شادابی کرد سپس وارد خانه شد و دید که ننه سرما خاب است دلش نیامد ننه سرما را بیدار کند از روی سماور در حال جوش یک فنحان چای برای خود ریخت و همراه با شیرینی و آجیل هایی که ننه سرما سرسفره هفت سین آماده کرده بود خورد سپس یک میوه برای خود برداشت و پوست کند و به آرامی خورد اما ننه سرما همچنان خواب بود عمو نوردز دیگه دیرش شده بود و باید می رفت و بهار را به شهر و خانه های دیگر می برد پس یک شاخه گل همیشه بهار کنار ننه سرما گذاشت و رفت.
مدتی گذشت و ننه سرما از خواب بیدار شد و دید که مثل اینکه کسی به خانه اش آماده است او با دیدن گل همیشه بهار متوجه شد که او عمو نوروز بوده است ننه سرما بسیار ناراحت شد و با خود گفت باز هم من خوابم برد و نتوانستم عمو نوروز را ببینم حال باید تا سال بعد صبر کنم تا دوباره بتوانم عمو نوروز را بینم. به این ترتیب ننه سرما باز هم نتوانست عمو نوروز را ببیند قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید.

شعر عمو نوروز

شعر آهنگ حاجی فیروزه سالی یه روزه مرتضی احمدی

ارباب خودم سلام و علیکم
علیکم السلام پیر شی ایشالا
ارباب خودم سرتو بالا کن
توی هردوچشام نمیری ایشالا
ارباب خودم به من نیگا کن

ارباب خودم بزبز قندی
ارباب خودم چرا نمیخندی؟

ارباب خودم گلی به جمالت
از کجا بگم وصف کمالت

حاجی فیروزم
بله
سالی یه روزم
بله
حاجی فیروزم
بله
مثه نیم سوزم
بله
بشکن بشکنه
بشکن
من نمیشکنم!
بشکن
من نمیتونم
میتونی
چجوری بشکنم؟
تق تق
چطوری بشکنم؟
تق تق
اینجا بشکنم یار گله داره

اینجا بشکنم یار گله داره
اونجا بشکنم یار گله داره
این عاشق بیچاره چقدر حوصله داره
تکست و متن آهنگ حاجی فیروزه سالی یه روزه مرتضی احمدی
حاجی فیروزم
بله
سالی یه روزم
بله
سالی که گذشت سال بد بود
سالی که گذشت سال بد بود
سالی بد و بد زبد بدتر بود
ای سال برنگردی
بری دیگه برنگردی
مردارو اخته کردی!
مردارو اخته کردی
زنارو شلخته کردی
دکونارو تخته کردی
همرو خسته کردی

ای سال برنگردی بری دیگه برنگردی

درسایه ی ایزد تبارک عید همگی بوَد مبارک

یاحق
یاهو
هرکی به کاری مشغول
پولی بریز تو کشکول
یاحق
یاهو
همه ی روزتان پیروز…

متن اشعار کوتاه حاجی فیروز

بشکن بشکنه بشکن
من نمی‌شکنم بشکن
اینجا بشکنم یار گله داره
اونجا بشکنم یار گله داره!
این سیاه بیچاره چقد حوصله داره

حاجی فیروزه
سالی یه روزه
همه می‌دونن
منم می‌دونم
عید نوروزه

ارباب خودم سلام علیکم
ارباب خودم سرتو بالا کن
ارباب خودم من ونگاه کن
ارباب خودم یک لطف به ما کن
ارباب خودم بز بز قندی
ارباب خودم چرا نمی‌خندی ؟

متن شعر حاجی فیروز اومده عیده دوباره

باز دوباره اومد عید نوروز
باید بخونه این حاجی فیروز

بر تن بکنم پیرهن رنگی
در دست بگیرم دایره زنگی

فریاد بزنم مژده که عید شد
زمستون باز نصیب جن و غیب شد

مژده بدم ای مردم بازار
بیدار بشین از خواب دلازار

بر پا بکنین هل هله و شور
با شمام بهار داره میاد زود

این مشکله این حقیر هر سال
خیلی سخته تا بیدار بشن مردم بازار

چاره ندارم تا روز نوروز
باید بخونه این حاجی فیروز

ابراب خودم سامبولی بلیکم
ابراب خودم سرتو بالا کن

ابراب خودم از خواب بیدار شو
ارباب خودم همراه ما شو

با بنده که چند صد ساله هستم
دستتو بیار بزار تو دستم

با همدیگه یک صدا بخونیم
بعد از این دیگه با هم بمونیم

متن شعر ابراب خودم سامبولی بلیکم

عید نوروزه و حاجی فیروزه
حاجی فیروزه سالی یه روزه
ابراب خودم، سامبولی غلیکم
ابراب خودم، سرتو بالا کن

ابراب خودم، بزبز قندی
ابراب خودم، چرا نمی خندی
ابراب خودم، فصل بهاره
ابراب خودم، موقع کاره

ابراب خودم، بلند شو خوش باش
ابراب خودم، دیگه نمی آد جاش
ابراب خودم عمری که هی شد
بگو کی اومد و گذشت و طی شد

حاجی فیروز اومده سرتو بالا کن
عید نوروز اومده سرتو بالا کن
پر شده باغ و گلستان ز شکوفه
بلبل از راه اومده لونه شو نیگا کن

کوچه باغای قشنگ ده شمرون
یاکه آبادی های آباد ایروون
همه از شور و امید پر می شه وقتی
میخونه حاجی فیروز با لب خندون

ابراب خودم، سامبولی علیکم
ابراب خودم، سرتو بالا کن
ابراب خودم، بزبز قندی
ابراب خودم، چرا نمی خندی

ابراب خودم، فصل بهاره
ابراب خودم، موقع کاره
ابراب خودم، تو کنج هشتی
ابراب خودم، پس چرا نشستی

رنگ صورتت سیاه اما
قلب پاک تو، یه رنگ با ما
وقتی میخونی، با رنگ شادت
همه جمع میشن از اینجا و آنجا

حاجی فیروز بخون صدات قشنگه
رختای تنت، رنگ و وارنگ
صدای دایره ات، نوای شادیست
می خونه باهات هرکی زرنگه

حاجی فیروز اومده سرتو بالا کن
عید نوروز اومده سرتو بالا کن
پر شده باغ و گلستان ز شکوفه
بلبل از راه اومده لونه شو نیگا کن

متن شعر حاجی فیروز جدید

ارباب خودم سلامو علیکم
ارباب خودم سرتو بالا کن

ارباب خودم مردم ایران
بچه ها و پیرها و جوانان

ارباب خودم چشما رو بازکن
نوروز اومده اخما رو بازکن

ارباب خودم پسته و بادوم
مژده ای دارم برای مردوم

ارباب خودم کشک و بادمجون
همه چیزها میشه ارزون ارزون

تخم‌مرغ و گوشت فط و فراوون
روغن و برنج و نفت و صابون

ارباب خودم فلفل ریزه
لباس بچه‌ها چه قدر تمیزه

بازی در میارن توی کوچه
جیباشون پر از نقل و کلوچه

ارباب خودم خسته نباشی
سالی را تو پشت سر گذاشتی
یادمون نره آنچه گذشته

ارباب خودم فندق و پسته
مثل گلی بر سبزه نشسته

قربونش برم کارش درسته
دست از خوبی‌ها هنوز نشسته

ارباب خودم عیدت مبارک
زیر سایه ایزد تبارک

Instagram Logo Small TabanToys.com
Telegram Logo Small TabanToys.com
Logo Rubika App TabanToys.com
Phone Logo Small TabanToys.com
سبد خرید

ورود

هنوز حساب کاربری ندارید؟

محصولات
0 محصول سبد خرید
حساب کاربری من
نحوه محاسبه قیمت

پس از ثبت سفارش اول، براساس نوع تسویه و حجم خرید، درصد تخفیف ثابت بر روی تمام کالاها دریافت خواهید کرد که این درصد طی تماس تلفنی توسط کارشناسان ما ارزیابی خواهد شد.

حجم خرید

نوع تسویه

سطح قیمت

جینی

چکی

قیمت پایه

جینی

نقدی

سطح 1

کارتنی

چکی

سطح 1

کارتنی

نقدی

سطح 2

خاوری

چکی

سطح 2