خرگوش کوچولوی مهربون و روباه اخمو
خرگوش کوچولو ی مهربون و روباه اخمو.یکی بود یکی نبود خنده زیاد بود غصّه ای نبود
توی یه جنگل سرسبز و قشنگ حیوونای زیادی زندگی میکردن که همه باهم دوست بودن
و توی کارها به همدیگه کمک می کردن.
با خرید حداقل 3 میلیون تومان از مزایای خرید با قیمت عمده بهره مند شوید.
تنها کسی که هیچ وقت از محبت و دوستی خوشش نمی اومد آقا روباهه بود که خرگوش
کوچولوی قصه ی ما درست نزدیک خونه اون،لابه لای بوته ها زندگی می کرد.
خرگوش کوچولو دوست داشت تا همیشه قهر و بدی رو از بین ببره به همین خاطر هر روز
صبح با لبخند به روباه سلام میدادو گفت:سلام روباه دانا همسایه با وفا امروز برای ناهار بیا
خونه ما مهمون خونمون باش عزیز قلب من باش دوری نکن از حیوونا بیا باهم دوست باشیم
رفیق و همدم باشیم امّا روباه با اخم بهش می گفت:من میخوام تنها باشم با هیچکی دوست
نباشم دوستی فقط دردسره تنهایی خیلی بهتره.
هیچ وقت توی جشن هایی که حیوونای جنگل می گرفتن شرکت نمی کرد و با هبچکس مهربون نبود.
به همین خاطر همه ی حیوونای جنگل کم کم اونو از یاد بردن.هیچکس بهش سلام نمی داد و بهش
لبخند نمی زد.گنجشک کوچولو براش جیک جیک نمی کرد و خرس مهربون از عسل هایی
که توی خمره داشت براش نمی آورد.
حتی دیگه خرگوش کوچولو هم انگار روباه و فراموش کرده بود.روباه وقتی دید که دیگه دوسش نداره
وبهش محبت نمی کنه خیلی غصّه خورد.چون همیشه فکر می کرد اگر تنها بمونه و هیچکس به دیدنش
نیاد دلش برا کسی تنگ نمیشه و غصّه نمی خورد.
امّا بچه ها
آقاروباهه تازه متوجه شد که تنهایی خیلی بده از بس تنهای تنها تو خونه موند و با کسی حرف نزد
مریض شد.خرگوش کوچولو صدای ناله های آقا روباهه رو شنید که داشت با صدای گرفته با خودش
شعر میخوند و بلند بلند گریه میکرد
چقدر بده تنها شدم بی یارو همسایه شدم صبح که میرم از در بیرون کسی نمیگه،پیشم بمون
همین جا تنها میمونم حتماً از غصّه میمیرم.
خرگوش کوچولو وقتی این حرف هارو شنید خیلی زود به سراغ حیوونای مهربون جنگل رفت و تمام ماجرا
رو برای اونها تعریف کرد و از اونها خواست تا همه باهم به دیدن اقا روباهه بیان.
حیوونای جنگل که خیلی مهربون بودن حرف های خرگوش کوچولو رو قبول کردن و همه باهم از جنگل
سرسبز یه عالمه گل رنگارنگ و خوشبو چیدن و به دیدن آقا روباهه رفتن.
آقا روباهه صدای تق تق در خونش و شنید با تعجب گفت:تق وتق وتق صدا میاد
صدا از پشت در میاد نکنه که من خواب میبینم
از بس که من تنها بودم دارم از غصّه میمیرم.
حیوونای مهربون وقتی صدایی روباه و شنیدن همه باهم خوندن:آقا روباهه خواب نیستی دیگه تو تنها نیستی
ماهمه دوست داریم مهمون خنده هاتیم بخند بدی دور بشه غصّم گم و گور بشه
آقا روباهه آروم اومد درو باکرد و با دیدن حیوونای دیگه که همه میخندیدن با خوشحالی خوند:خداروشکر
خواب نیستم تو شهر غصّه نیستم تنهایی خیلی بد بود هیچکس کنارم نبود.
بله بچّه ها:آقا روباهه از اینکه تنها نبود خیلی خوشحال شد و همه ی حیوونای جنگل یه جشن بزرگ
تربیب دادن و توی اون روز همه به همدیگه قول دادن دوستای خوبی برای هم باشن و همدیگرو
تنها نذارن.
برای خواندن قصه کودکانه اینجا کلیک کنید
برای خواندن داستان حسنی نگو بلا بگو تنبل تنبلا بگو کلیک کنید