قصه مامان گنجشکه و دختر مهربون
مامان گنجشکه توری سرما بیرون خونش لابه لای برفا داشت واسه گنجشک کوچولوش دنبال غذا می گشت.مامان گنجشکه با خودش آوار می خوند تا از سرما یخ نزنه…
با خرید حداقل 3 میلیون تومان از مزایای خرید با قیمت عمده بهره مند شوید.
جیک و جیک و جیک زمستونه برف باریده،دونه دونه
همه جا سفید و قشنگ شده سیاهی در به در شده
گنجشک کوچولو تو لونه نشسته هی می خونه
کاش مامانم زود بیاد یه دونه گیرش بیاد
من بخورم نمیرم پیش مامانیم بمونم
بله بچه های دوست داشتنی مامان گنجشکه همه جا رو دنبال غذا گشت
اما هیچ جا غذایی پیدا نکرد.خسته شده بود،یه دونه اشک از چشمش پایین اومد،
با خودش گفت:خدایا من چه کار کنم؟الان گنجشک کوچولو گرسنش شده،
منتظره من براش غذا ببرم،خودت به من کمک کن خدای مهربونم.
درست توی همین موقع یه دفعه دختر کوچوولوی مهربونی که انگار تازه غذا خورده بود
از روی ایوون خورده های نونش رو از توی سفره روی برگ ها پاشید و با صدای بلند گفت:
آهای گنجشک مهربون ریختم برات خورده ی نون
شاید گرسنه بودی لنگ یه دونه بودی
بیا بخور سیر بشی قوی و سر حال بشی
گربه نیاد سراغت نشی غذای شامش
مامان گنجشکه وقتی صدای دختر مهربون رو شنید از خوشحالی زودی
پرکشید و رفت کنار ایوون،با جیک جیک از دختر مهربون تشکر کرد
و خورده های نون رو جمع کرد و برای گنجشک کوچولو برد.
گنجشک کوچولو با خوردن اون نون ها سر حال و خوشحال شد و با
جیک و جیک از خدای خوب و مهربون که به فکر همه هست
تشکر کرد بعد پیش دختر مهربون رفت و براش آواز خوند:
جیک و جیک و جیک زمستونه خدا تو قلبت مهمونه
الهی زود بزرگ بشی عزیز بشی عروس بشی
غصه هاتو گربه ببره قاه قاه خندت بمونه
یله بچه های خوشگل و مهربون چقدر خوبه که ما هم توی فصل زمستون
به فکر گنجشک هایی که توی سرما موندن باشیم و براشون
روی برف ها دونه بپاشیم.
یادمون باشه هیچ وقت خورده های نون رو دور نریزیم چون خدای بزرگ هر کسی رو که مهربون باشه دوست دارد.
حالا توام بخند…
قصه گنجشک و دختر مهربون
سلام کوچولوهای نازنین و مهربون
سلام فرشته های قشنگ
میدونم که منتظر شنیدن قصه جدید هستین. اسم قصه کودکانه امروزما (( دختر و گنجشک )) هست.
فیلم داستان گنجشک و دختر مهربون
یکی بود یکی نبود دختر کوچولویی بود به نام عسل که همیشه درحیاط کنار باغچه مینشست و به گنجشک هایی که در آسمون بودن نگاه میکرد و آرزو میکرد،
که ای کاش من یک گنجیشک بودم اون وقت تو آسمون پرواز میکردم و هرجا دلم میخاست میرفتم.
یک روز همین طور که در فکر و خیال بود احساس کرد کوچیک شده وقتی به خودش نگاه کرد دید آرزوش برآورده شده و به یک گنجشک تبدیل شده.
عسل با خوشحالی به آسمون پرید و پرواز کرد و از این که گنجشک شده بود خیلی خوشحال بود، تا اینکه خسته و گرسنه شد و روی شاخه درختی که پر از گنجشک بود نشست.
گنجشک کنار عسل اومد و گفت: چیه بچه جون اینجا چی میخای
عسل گفت: من خسته و گرسنه ام
گنجشک خندید و گفت: هاهاهاهههه تویک گنجشکی و خودت باید برای خود جا و غذا پیدا کنی، الانم از اینجا برو چون باید از قبل جا میگرفتی
عسل شروع به گربه کرد و همین موقع دستی او را تکون داد که مادرش بود
بله بچه ها عسل کنار باغچه خوابش برده بود و خواب دیده بود
حالا عسل فهمیده بود که هر آرزویی مشکلات خودش را داره و هیچ وقت نمیشه بیگدار به آب زد.
بچه های گلم امیدوارم که از خوانندن این قصه لذت برده باشین، تا قصه دیگه شما کوچولو های نازنین را به خدا بزرگ و مهربان میسپارم.
برای خواندن قصه کودکانه اینجا کلیک کنید
برای خواندن سایر قصه ها شنل قرمزی کلیک کنید….
برای خواندن داستان حسنی نگو بلا بگو تنبل تنبلا بگو کلیک کنید
قصه مریم نشیبا این مقاله را نیز بخوانید.